وَإِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

عزيز دل مامان و بابا

2ماهگی

خیلی سریع داره زمان واسم میگذره و تو به سرعت داری رشد میکنی عزیزم وزنت امروز که 2 ماه کامل داری شده 6 کیلو و 800 گرم ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اولین سفر مشهد

قربونت برم مامانی که اینقد شکمو ایی ، دیروز مشهد بودیم شما 47 روز داشتی اولین سفر مشهدت بود ولی نشد ببریمت زیارت آخه خیلی گریه میکنی ترسیدیم ببریمت نتونیم ساکتت کنیم واسه همین شما رو به زور ساعت 11 شب خونه عمه نجی خوابوندیم و خودمون (منو آقا جون) رفیم زیارت خیلی زیارت پر استرسی بود همش میترسیدم بیدار شی و عمه نتونه ساکتت کنه . آقا جون با تمام سرعت رانندگی میکرد که زود برسیم واسه زیارت جات خالی از شانس بدمون چقد شلوغ و ترافیک بود پارکینگا همشون ظرفیت تکمیل واسه همین ماشینو کنار خیابون گذاشتیم و رفتیم .وقتی رسیدیم حرم قرار شد یه ربع بیشتر طول نکشه ،زیارت سریع و با صفایی بود . آقاجون کلی گریه میکرد موقعی که نماز میخوند نمیدونم چه دعایی میکرد که دلش ایطور شکسته بود. منم به نیت  شما نماز زیارت خوندم و کلی واست دعا کردم. بدو بدو خودمونو رسوندیم به ماشین که نکنه بیدار شده باشی - وقتی رسیدیم خونه شما کنار عمه راحت راحت خوابیده بودی و تا ساعت 4 حتی تکون نخوردی- راستی خونه عمو طالب هم رفیم نی نی اونا هم دنیا اومده بود رفتیم خونشون که نی نی رو ببینیم افطار هم موندیم ولی شما فقط نق میزدی - آخر شب هم رفیم بازار که اونجا هم امون ندادی و هی گریه میکردی و گرسنه بودی زیاد بازارمون طول نکشید که برگشیم خونه و شما طبق روال همیشه که ماشینو دوس داری تا قدمگاه خواب بودی البته منم راحت خوابیدم -

زیارتت قبول محمد علی جونم

اینم عکس روزی که 47 روز داشتی

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

شرح حال جوجه طلای مامان در طی این 44 روز

الهی مامان به قربونت بره روز به روز بزرگتر میشی و من بهت وابسته تر میشم با اینکه دیگه به هیچکاری نمیرسم ولی بازم از اینکه پیشه تو ام لذت میبرم - مامانی خیلی بد میخوابی خوابات 10 دقیقه اییه ، بهم امون نمیدی که کارای خونه رو انجام بدم اینقده خونه کثیفه ولی عوضش شبا از ساعت 11 تا 3 یا 4 خوب میخوابی بازم شکر همین هم واسم کافیه که یه چرت بزنم - اگه تو گهواره باشی میتونم کارامو سریع انجام بدم هی میرم آشپزخونه یه کوچیک کارارو رو به راه میکنم صدات که بلند میشه سریع میام تابت میدم - فک کنم بی خوابیت از دل دردته عمی نجی یه قطره خریده واست با اون بهتری یه روز درمیون خوابات کامل میشن. راستی مامان فک کنم آینده ات از این بچه تپل ها بشی آخه از الان پیداست که خیلی میخوری الان که 44 روزته وزنت شده 5 کیلو نیم میگن داری خوب وزن میگیری خدارو شکر. اینقد زیاد میخوری که آخر شبا چون شیر ندارم دیگه با گریه میخوابی ،آخه قربونت برم روزا کم بخور تا واسه شب هم چیزی بمونه - یه کوچولو گردنت رو نگه میداری ولی نه زیاد فقط زود تر بزرگ شو که دلم داره پر میکشه که باهات بازی کنم . در طول روز 2 ساعتش نه گریه میکنی نه شیر میخوری میذارمت روزمین از خودت صداهای عجیب در میاری و من هم جق جقه هاتو واست تکون میدم و کلی قربون صدقه ات میرم . یکی دو هفته است که بعضی مواقع خنده های قشنگت با اون دهن بی دندونت شروع شده  منظورم از اون خنده های معنی داره. از همه بیشتر وقتی که میخوام پوشکت رو عوض کنم ذوق میکنی اینقده بهت خوش میگذره که یه 20 دقیقه ای رو لخت میذارمت صفا کنی ولی اگه زیاد طول بکشه بازم عصبی میشی و گریه ات شروع میشه کلاَ مث آقا جونت اعصاب نداری...

مامانی خیلی دوس داشتنی ای .... بوووووووووووووووووووس

این هم یه عکس قشنگ از 42 روزگی

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

یه عکس گوگوری از فنچ مامان

سلام مامان امروز خدارو شکر عالی بود اصلا دلت درد نگرفت میخوردی و یه یک ساعتی بازی کردی و الان هم خوابیدی . خدارو شکر شبا خوب میخوابی و بعد کلی بیداری کشیدن تو شبا الان دیگه راحت میخوابیم البته اگه باز چشت نزنم.دوتا عکس گوگوری ازت دارم میزارمش اینجا .البته الان 25 روز تمام داری ولی عکسا مال یه هفته قبله- صبح کلی باهام بازی کردی و کلی روحیه ام عوض شد .دعا میکنم هیچ وقت مریض نشی دلت درد نگیره- یه عکس قشنگ دیگه که عمه زحمتش رو کشیده میذارم -عاشقتم خوشگل مامان

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

حمام و اذان

سلام محمد علی جونم امروز که دارم این مطلب رو مینویسم 18 روزته یه خورده دیر شده بس که مامانی دوس داری شیر بخوری به هیچ کاری نمیرسم الان هم که دارم مینویسم شما رو پاهام خوابت برده اگه بذارمت زمین گریه میکنی قربونت برم که اینقد دوس داری پیشت باشم برخلاف اینکه همه میگن بغلی شدی ولی من اعتقادم اینه که چیزی به عنوان بغلی غلطه آخه وقتی بچه احتیاج داره مامانش کنارش باشه این ظلمه که بذارم گریه کنی تا بغلی نشی من که حرف هیچکی رو گوش نمیدم . شما راحت بخواب من پیشتم نفسم.روز دهم باهم رفتیم حموم وای خدای من بس که لاغری میترسیدم بغلت کنم. بعد حمام تمام اون کسانی که منتظر بودن تمیز بشی که بوست کنن هی می اومدن ملچ و ملوچ بوست میکردن ولی من ازهمون لحظه ای که دنیا اومدی هی میبوسیدمت وای که چقد بوسای شیرینی داری .اولین حمام من و تو هم گذشت مث تمام روزهایی که انتظارشون رو میکشم بیان و مث برق میان و میگذرن. شب آقا بزرگ (نمیدونم قراره چی صداشون کنی ولی فعلا مینویسم آقابزرگ) کنار گوشت اذان و اقامه رو گفت اینم عکسش

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

افتادن بند ناف

جوجوی مامانی دیروز خاله مرضی خونه ما بود وقتی اومد پوشکت رو عوض کنه گفت که نافت افتاده .خیلی تعجبی بود آخه شبش که دیدم هنوز کلی وصل بود - کلی خوشحال شدم آخه خیلی ناجور بود همش میترسیدم به لباسات بچسبه زخمی شه . زردی  هم فک کنم بهتر شده ان شااله بهتر شی . عکس اتاقت رو میذارم اینجا با کلی تغییراتی که عمه نجی و خاله طیبه دادن چون من مجبورم به شما برسم و دیگه وقتی واسه مرتب کردن اتاقت نداشتم. قشنگ شده مامانی دستشون درد نکنه.

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

زمینی شدن فرشته کوچولو

ماما گفته بود تا شنبه دنیا میای اما شنبه هم داشت تموم میشد ولی از تو خبری نبود. آقا جون ساعت 7:30 شب از سر کار اومد منم آماده شدم که بریم واسه معاینه احتمال 99 درصدی میدادم که هنوز وقتش نیس آخه دردی نداشتم بالاخره با آقا جون و خاله مرضی راهی بیمارستان شدیم وقتی ماما معاینه کرد گفت وقتشه و بی انتها خوشحال شدم و کلی ترس داشتم ساعت 9 بستری شدم و ساعت 10:30 دنیا اومدی

خدا جونم شکرت همه چی به خیر و خوشی گذشت، روز شنبه 11 خرداد 92 ساعت 10:30 شب با وزن 3/5 و قد 51 cm در بیمارستان قمر بنی هاشم نیشابور به روش طبیعی و به کمک مامای مهربون خانم بیاتی پا به این دنیا گذاشتی . دنیا اومدنت عزیز مامان بهترین و زیبا ترین لحظه ای بود که تجربه کردم  موقعی که دنیا اومدی تمام تنت کبود بود و گریه میکردی وقتی پرستارا داشتن لباساتوتنت میکردن ساکت ساکت فقط اطرافت رو نگاه میکردی . کلی ذوق میکنم روزمو با تو سپری میکنم اگه تمام ساعت روز رو بشینم پیشت تماشات کنم خسته نمیشم - خدارو هر روز بخاطر وجود تو شکر میکنم که تمام وقتم صرف بزرگ شدنت میشه و به وجودت افتخار میکنم  . کور شم مامانی ، یه کوچولو زردی داری بعد 8 روز هنوز خوب نشدی خدا کنه زود بهتر شی که مامان طاقت نداره.کلی ازت عکس گرفتم یه چند تایی رو میذارم. دوس دارم بیشتر بنویسم ولی وقتش رو ندارم عزیزم ان شاالله بیشتر وقت کنم بازم میام

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات