وَإِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

داداشی سید محمد علی قدمگاهی

داداشی سید محمد علی قدمگاهی

تاج سر مامان این دوسه ماه دوتا اتفاق جالب توی زندگیت افتاده اول اینکه از آبان داری میری مهد کودک

روزای اول یه خرده گیر بودی البته باید بگم چون امیر حسین میرفتمهد قبول کردی تو هم بری ولی الان دیگه امیر حسین مهد نمیره ولی شما همچنان مهدت پابرجاست

توی مهد خیلی بهت خوش میگذره خودت میگی . صبح ولی یه خرده تنبلیت میشه بری یه هفته میشه که مصطفی هم به دوستای مهدت اضافه شده

احمد سجادی و حسین هاشمی از دوستای صمیمی مهدکودکت ان

و اما اتفاق بعدی زندگی من و تو

مامان یه نی نی دیگه داره و داداشیه اسمش رو گذاشتیم فعلا محمد ابراهیم. خیلی برا اومدنش آرزو داری خیلی دوسش داری روز شماری میکنی کاش بهت نمیگفتم 

برا اومدنش بعضی مواقع بی قراری میکنی.

الان 14 دی 96 یعنی سنت میشه 4 سال و 63 روز . وزنت شده 30 دیگه داری چاق میشی البته قدتم همینطور زیاده . 130 هم قدته. ولی خیلی شیکمو هستی

دیگه باید یواش یواش  اسم وبت رو بذارم عزیزای دل مامان و بابا

ان شاءالله 24 اردیبهشت  داداشی دنیا میاد و من دوتا جیگر طلایی دارم عاشقتونم نفسای مامان

 

این فرشته کوچولو هم محمد مهدی دایی علی

بچه هارو خیلی دوس داری .محمد مهدی از اون نی نی کوچولوهاییه که من مث تو خیلی دوسش دارم

عکس بعدی که میذارم میشه عکس تو و داداشی ابراهیم

ای جونم چقده من خوشبختم که شماهارو دارم

 


برچسب‌ها: سید محمد علی قدمگاهی,

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

پنج سالگی

سلام عزیزم

چقدر فاصله افتاده بین مطالبم الان حول و حوش یک ساله هیچ مطلبی نذاشتم. کلی حرف دارم باهات دوس دارم لحظه لحظه مرد شدنت رو ثبت کنم که بدونی چقدر از بودن در کنار تو لذت میبرم و چه شیرینه زندگی با تو . درست 4 سال و 2 ماه و 14 روزه که تمام زندگی کردنم شده برای تو

الان دیگه اینقده بزرگ شدی که لازم نیس به بدبختی چیزیو بهت بفهمونم  فقط لازم یه خرده توضیح بدم اینقده اقا شدی که لجبازی نکنی البته بدون لجبازی هم نیستی ولی خیلی کم که اون یه ذره هم لازمه مردانگیته هیچ ایرادی بهش نیس،وزنت ،همچنان میره بالا الان 27 کیلو شدی ولی چاق دیده نمیشی چون قدتم بلنده ، مطمئنم آینده ات میشی یه جواُن رشید. از خوردن لذت میبری عاشق بستنی هستی جیگر، یعنی من با بستنی همه چی میتونم ازت بخوام و تو انجام بدی ، با اینکه خیلی چیزارو دوس نداری ولی موندم  چرا وزنت هی بدون وقفه میره بالا. سوپ اصلا دوس نداری برعکس دو سال قبل هیچ نوع کوکویی رو نمیپسندی ولی به اجبار یه کوچولو میخوری ، آش رشته هم اگه سبزیش زیاد باشه نمیخوری ، کره ،سر شیر،شیره انگور و توت رو هم نمیخوری ، پیتزا رو خیلی نمیپسندی بخاطر اشتیاق بقیه یه مقدار میخوری.شیر زیاد میخوری تمام تلاشمو میکنم که شیر از وعده های غذایت حذف نشه خداروشکر دوس داری

اما کف پاهات همچنان صافه کفش طبی رو لجبازی میکنی نمیپوشی یا خیلی باید بهت اصرار کنم که بپوشی واسه همین از خیر کفش طبی گذشتم . ان شاالله خوب میشه

امسال تونستی بدون کمکی دوچرخه سوار شی اما با تنبلی پا میزنی . ترجیح میدی دوچرخ رو پا نزنی و راه ببری چون دوچرخه رو دوس داری.

الان تابستونه و اسمت رو کلاس ژیمناستیک نوشتم اولش گریه میکردی و نمیرفتی ولی تلاش کردم به زور بستی یه چند جلسه رفتی و بعد دیگه دوس داشتی کلاسو و یه دوهفته نگذشت که دوباره از کلاس بدت میاد و همیشه با گریه میری کلاس خواستم قید کلاسو بزنم ولی آقا جون اصرار داره که حتما بری فعلا که خودم میام کلاس و باهات ورزش میکنم تا ببینم چی میشه

یه چند ماهی میشه که با خودت بازی میکنی آخه قبلا همش باید یه نفر باهات بازی میکرد این خیلی بد بود ولی الان دیگه خودت با عروسکا و ماشینا اینقده قشنگ بازی میکنی . واسه عروسکات یه مادر نمونه ای بس مهربونی میکنی بهشون لذت میبرم میشینم بازی کردنت رو نیگا میکنم

امیر حسین همچنان دوس درجه یک بَرات. صبح تا شب باهم بازی کنین به مشکل برنمیخورین ولی با بقیه دوستات ایطور نیستی بالاخره سر ریز میشه عصبانیتت و از خونه بیرونشون میکنی .

میدونستی که خیلی حرف میزنی ،عاشق بلبل زبونیاتم اَمون نمیدی با هر جوابی دوباره سوال داری که بپرسی

مث بقیه بچه ها اهل تفنگ و خشونت نیستی و تلوزیونم زیاد نمیپسندی مگه اینکه فیلم مورد علاقت باشه توی فلش ، ولی شبکه پویا که همه بچه ها دوسش دارن ،اما شما نه

یه چند تا عکس ببین

عکس زیر آتشکده یزده فک کنم اردیبهشت 96 (همین امسال رو میگم)اونجا بودیم

برعکس مامانت که از جَک و جونور میترسه شما خیلی قوی و اصلا نمیترسی بهار 96 توی باغ آقا جوشکار با سگها بازی میکردین . زهرا خاله راضی میگه ملخ میگرفتی و پاهاشونو میکندی

و عکس پایین نقاشی خوشگل از یه گل. تخته کوچک من گل کشیدم و شما هم روی تخته بزرگ یعنی مث گل من کشیدی. نمره ات 20 پسرم

و این هم آدمکی که برا اولیین بار کشیدی

عکس گرفتن رو دوس نداری ولی یه چند دفه که باهم رفتیم پیاده روی موقع پایین اومدن از قلعه ، تک تک این پله هارو ژست میگیرفتی و هی میگفتی ازت عکس بگیرم

 

و این هم سفرمون به کیش .زمستون95

وقتی شارژ ماشینت تموم شد کلی گریه کردی. تازه اونجا یاد گرفتی چطور ماشین رو برونی

تو خیلی خوبی .دوست دارم مهربون

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

تولد سه سالگی

این دفه دیگه تصمیم گرفتم که حتما تولد رو بگیرم آخه خیلی توی تولدا ذوق میکنی مطمئن بودم که از تولدت خوشحال میشی

واست یه کیک بره ناقلا سفارش دادم و خاله و دای و عمه ها رو دعوت کردم . میدونی که شلوغ پلوغ رو نمیتونم درست حسابی پذیرایی کنم و درد سرش زیادهتولدت رو یه هفته زودتر گرفتم تا عمه هم بتونه باشه

کلی فشفشه  خریدم

حسابی خوشحال بودی ولی عجیب شیطون شدی مامان یه کارایی میکنی که آدم شاخ درمیاره مثلا دوس نداشتی کلاه تولد بذاری واسه اینکه قایمش کنی رفته بودی توی یخچال گذاشتیش

وقتی میخواستی شمعت رو فوت کنی اینقده دنبال کلاه گشتم بعد اومدی دستم رو گرفتی و بری سر یخچال کلی خندیدم ولی بهت اصرار نکردم که کلاه بذاری واسه همین توی عکسا هم کلاه نداری

موقع کیک قاچ کردن هم اجازه نمیدادی به مهمونا بدیم حالا خوب بود همه خودی بودن وگرنه کلی خجالت میکشیدم . به زور تو رو بردم توی اتاق که خاله مرضی سریع کیک رو ببره ، اونجاهم خیلی گریه کردی آخرش دیگه عصبانی شده بودی و بچه هارو کتک میزدی

راستی سالاد الویه هم طرح جوجه تیغی درست کردم

خوب بود و راضی بودم

شب موقع خواب از تنش روز خوابت نمیبرد و وقتی هم خوابیدی توی خواب خیلی ناآروم بودی

از شیطونیات واست بگم که خیلی بلا شدی عزیز مامان .خیلی حرف میزنی و حرفات شیرینه و به دل میشینه. چند روز پیش آقا جون ماشین خرید اگه بدونی چقد تو این ماشین رو دوس داری ، منو مجبور میکنی بریم توی این گرما توی ماشین بشینیم و تو آهنگ بارون بارون گوش بدی از سرو کله ات هم عرق میریزه هر روز آقا جون رو مجبور میکنی ببرتت بیرون و با ماشین یه دوری بزننین

واسه همه توضیح میدی ماشین خریدیم و همه رو دعوت میکنی به مسافرت.

نی نی های عمه هم از عید نوروز دنیا اومدن و عمه مجبوره بیاد قدمگاه مدت طولانی بمونه و تو هم کم خونه پیدات میشه همش پیش نی نی هایی البته الان بهتر شدی یه خوردهواست عادی تر شده. یعنی این بچه های گناهی رو یه کارا باهاشون میکنی آدم جرات نداره بهت بگه نکن که بدتر میشه

الهی دورت بگرم که هر روز شیرین تر میشی

خیلی حرف دارم واسه نوشتن ولی دیگه حوصله نوشتن ندارم مامان ببخش پسر گلم

اینم عکس کلاه توی یخچال

 .

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

شش ماه بعد از دو سالگی

از آخرین نوشته ام 8 ماه میگذره

چقده دیر آپدیت کردم نه مامان جون-

اردیبهشت 94 دغدغه ام پوشکت بود که خیلی ساده گذاشتی کنار خیلی آقایی کردی و اذیتم نکردی البته هنوزم با جیشت مشکل داری چون از توالت رفتن خوشت نمیاد و تا میتونی و دردش واست قابل تحمله نگه اش میداری-

11 خرداد دومین سال زندگیت هم یه جشن خودمونی گرفتم ولی سال دیگه بزرگترش میکنم اینقده ذوق تولد داری .سال دیگه رو مطمئنم واسه تولدت کولاک میکنی تا یه کیک میبینی شروع مکنی به شعر تولد خوندن .میچرخی و شعر میخونی

کلی بزرگ شدی و حرف میزنی میشه گفت در حد خیلی زیاد حرف میزنی و همه عاشق این حرف زدنتن.. یه چندماهی بود هر موقع وارد خونه کسی میشدی یاالله میگفتی و سلام میکردی ولی الانه دیگه به زور یه سلام میکنی

یه چند تا فحش احمق بیشعور عوضی یاد گرفتی و امون نمیدی خدا نکنه یه چیز بر خلاف میلت باشه نگاه نمیکنی طرفت کیه و بهش فحش میدی مخصوصا اگه خواسته باشن زورکی ازت بوس بگیرن ، بعضی وقتا کلّی خجالت میکشم . چند دفه همساییه رباب رو فحش دادی آخه خیلی دوست داره میبینتت حتما باید ببوستت، آقا جونا و مامانی ها رو که دیگه شمارش ندارم بس بهشون فحش دادی . ولی ناراحت نمیشن ها  به کسی نگی فحشات هم قشنگن

یاد گرفتی اگه از کسی ناراحت شی در حد کم بهش میگی از خونه بیرونت کنم؟ البته دیگه اینو به شوخی میگی، روزی دوسه بار دس منو میگیری و از خونه بیرونم میکنی ولی تا دم در نرسیده میگی بیرونت نمیکنم من دیوونه این کارای بامزه اتم

دوتا شعر کامل یاد گرفتی و یه دوسه تایی شعر دست و پا شکسته که باید کمکت کنیم بخونی

نوحه و روضه میخونی طرفت هم هر کی باشه باید زورکی گریه کنه وای که چقد قشنگ میخونی

اینجا رو خالی میذارم که لینکش رو بگیری الان آماده نیس

محرم امسال گفتم دیگه پیش من نیستی واسه مراسمات ولی بازم پیش آقاجون نرفتی (توی مسجد رو میگم مامان جون) البته مجید خان ماهم زیاد تلاش نمیکرد که پیشش بمونی . شبای اول محرم حتی به من اجازه نمیدادی بشینم مسجد البته دیگه عادت کردی

امیر حسین (داداش علی آقا ) یکی از دوستاته که باهاش خیلی دوس داری بازی کنی و اصلاً دعواتون نمیشه ولی با علی و مهدی و مصطفی حتماً توی بازی یه چند دفه بزن و بکوب دارین ولی با این حال تا میگم بریم پیششون از ذوق نمیدونی چیکار بکنی

این روزا که هوا سرده بیشتر توی خونه ای و باهم بازی میکنیم . دوتا ماشین بزرگ داری یکیش مال منه یکیش مال تو و سوار میشیم و به دشمنا با تفنگات شلیک میکنیم وای خدای من اصلاً انرژیم مث تو نیس شده 3 ساعت بازی میکنی و خسته نمیشی جالبش اینجاست که اجازه ندارم کارامو انجام بدم . یکی دیگه از بازی هاتم اینه که تمام قابلمه ها و وسایل برقی رو دورت میچینی  و خونه درست میکنی یا با خودت و یا با من بازی میکنی هی چایی میریزی و غذا میپزی ظرف میشوری اوووووووه کجاشو دیدی واسه خودت کد بانو ای

بذار از مریضی هات هم بگم که پدرمو در آوردی که تمومی نداره یعنی از اول سال تحویل 94 که مریض بودی همچنان ادامه داره مریضی پشت مریضی دو سه هفته اول سال 94 تب میکردی و تمام دهنت چرکی شده بود باز خوب شدی و بعد یه هفته سرما خوردگیت شروع شد فصل سرما که تموم شد توی مسافرت اسهال استفراغ بودی ، حالا هم که هوا دوباره سرد شده سرماخوردگی پشت سر هم وای که چقد سخته یعنی این آب مماغت اعصابت رو خورد کرده همین که سرما میخوری شروع میکنه ، تو هم که حساس هنوز نیومده میگی دماغم

از مسافرت سال 94 دوس ندارم چیزی بگم که داغون شدی از اول  مسافرت مریض بودی تا یه هفته بعد که اومدیم خونه کار به بیمارستان کشید یه شب هم بستری بودی آب میخوردی بالا می آوردی . مریضیت روزای اول خفیف بود که کسی متوجه نمیشد ولی من میفهمیدم که یه چیزت هست. از آب دریا بازم میترسیدی ولی شدتش کم بود میرفتی توی آب حتما باید بغل یکی میچسبیدی تا صدات درنیاد . اونجا هم که حال و روزت رو من میفهمیدم خیلی واسم زجر آور بود

 

الان ساعت 4 صبحه که واست مینویسم . دیروز دکتر بودیم خروسک گرفتی دوتا آمپول خوردی یکی رو مامانی بهت تزریق کرد آخ که جیگرم کباب میشد وقتی اشکات میریخت .آقاجون امشب شیفته دایی حسین اینجاست از ساعت 2 بیدارم گفتم واست یه چیزای بنویسم شاید یادگاری های خوبی بشه واست

خیلی دوست دارم نفس

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

مرد شدن پسرم- آخه پوشک نداره دیگه

دوهفته ای میشه دارم سعی میکنم از پوشک بگیرمت جوجه طلا.

یه هفته پوشک بودی و هی میبردمت دستشویی و الان هم یه هفته است که دیگه پوشک نیستی خیلی خوب فهمیدی که داستان از چه قراره امروز تمام جیشت رو بهم خبر دادی.

ولی روزای قبلی یکی درمیون خبر میدادی خونه دیگه کاملا نجس شده .فدای سرت عزیزم دیگه وقت فرش شستنمون شده

امروز پارک بودیم گفتی جیش ولی هر کاری کردم جیش نکردی تا که رفتیم خونه خاله .خیلی طول کشید ها موندم چطور نگه داشتی .ای ولا که قوی شدی

پسرم واسه خودش مردی شده ماشاالله

این یه هفته خونه کسی نمیریم ، فقط پارک و باغ خونه آقا جوشکار که همیشه اونجا بودیم یه هفته است نرفتیم آخه میترسم مامان جون اگه جیش کنی دیگه خیلی بد میشه

این هم خودم فتوشاپ کردم دوسش دارم حتما یه روز چاپ میکنم میچسبونم توی اتاقت

دوست دارم پسرنازم

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

بهار 94

از شیر خوردن که خیلی وقته میگذره خوب شدی مامان جونم ، نه اینکه قبلابد بودی، نه، منظورم بهتر خوابیدنته ظهر بدون اینکه بیدار بشی میخوابی ولی شبا شاید یه دفه بیدار شی و گریه کنی ، خوبه خدارو شکر .

یه شب قبل از عید نمیدونم چرا تب داشتی به جمعه خورد و دکترت نبود ، با دکترای درمانگاه ساختم ، ولی حالت خوب نشد یعنی یه هفته تمام تب میکردی تازه روزای آخر دهنت آفت زده بود دیگه غذا هم نمیخوردی داغون بودم فقط با کمک استامینوفن یه خورده سرپا بودی تااینکه شنبه شد و رفتیم دکتر از 7 صیح رفتیم دکتر تا 9 شب بعد کلی آزمایش گفتن هیچی نیس و سرماخوردکی بوده باورت نمیشه دیگه حالت خوب شد یه هفته نگذشته بود که باز اسهال استفراغ شدی خدای من چه عیدی بود مامان به من که اصلا خوش نگذشت تو هم حال و حوصله درست درمونی نداشتی .

خدارو شکر فعلا خوبی و مریض نیستی ،

از وقتی هوا گرم شده واسه خودت کلی صفا میکنی میریم باغ و کلی خوشحالی و من از خوشحالی تو سرخوشم مامان جون. توی خونه بند نمیشی دوس داری فقط بیرون باشی یه خورده صبرم کم شده متاسفانه، بعضی مواقع باهات بد تا میکنم ، منو ببخشی مامان دیگه اون مامان مهربونه نیستم نمیدونم چرا؟ سعی خودمو میکنم خوش باشی دس خودم نیس خیلی دوست دارم ها ولی بعضی مواقع هم بی صبریهام یا شاید شیطونی های تو باعث میشه از کوره در برم .

ازم راضی باشی

بهم میگی مامان جون ، خیلی قشنگه نه ،کلّی ذوق میکنم تو دلم وقتی مامان جون مامان جون میکنی.

بیشتر کلمات رومیگی بعضی وقتها هم اشتباه های قشنگ توی حرف زدنات داری. کاش میشد فیلماتم بذارم اونا کلی کار می خواد که کوچیکشون کنم نمیشه .

این عکس بابا بزرگمه خیلی دوسش دارم .چشاش آبیه فک کن . از غریبه ها اغلب میترسی بابا بزرگ منم کم میبینیش ولی ازش نمیترسی و بهت گفتم بوسش کن ، بوسش کردی و روی پاهاش نشستی فدات شم

 

این عکس هم مال قبل از عیده ولی هوا خوب بود میرفتیم پارک خیلی خوشحال بودی

 

این عکس رو خیلی دوس دارم شدی مث دکترا ، عاشقتم. یهویی ازت گرفتم قشنگه نه؟

 

 

 

محمد علی جونم این همه وقت میذارم مطلب مینویسم دو روز دیگه بی ذوق بازی درنیاریها.

                                     میمیرم برات نفسمی

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

خداحافظی با شیر مامان

الان درست یه هفته میگذره که دارم واست می نویسم

یکشنه 19 بهمن 93 استارت حداحافظی بود. شب یکشنبه بود که تا صبح فقط شیر می خوردی صبح که بیدار شدم به آقا جونت گفتم از شیر بگیرمت بهم گفت هر طور خودت صلاح میدونی ، ای کاش بهم اجازه نمیداد ، اگه میدونستم اینقده از شیر گرفتم سخته شروع نمیکردم میذاشتم واسه وقتی که روحیه خودم آماده باشه . یا حداقل میذاشتم دوسالت تموم شه و بدون هیچ وجدان دردی شروع میکردم.

روز اول زیاد سخت نبود شب که شد با تاب خوابیدی و توی خواب هم دو دفه بهت شیر دادم و یه دفه هم بی قراری کردی، امان از روز دوم هیچی حالیم نبود اگه آقا جون سخت نمیگرفت حتما دوباره بهت شیر میدادم کارم شده بود گریه و زاری داشتم داغون می شدم . وقتی می خواستی بخوابی گریه می کردی و خیلی دردناک بود واسم توی روز اصلا شیر نخوردی تا سه روز و توی این سه روز شبا بهت شیر میدادم تازه اینقده همه بهم ایراد میگرفتن که نگو ولی خوب شد که بهت شیرمیدادم از روز دوم متوجه عمق فاجعه شدم که فک میکردم تو به شیر احتیاج داری نگو که خودم داغون تر از تو بودم وقتی هم که میخوابیدی می اومدم بالا سرت نگات میکردم و هی گوله گوله اشک میریختم هنوزم که یه هفته گذشته دارم مینویسم بازم بی اختیار اشکم میاد روز 4 ام نهار میخوردیم  که خوابت میاومد نمیتونستم بخوابونمت تو هم خیلی عصبی شدی و همه چیز رو پرت میکردی و این باعث شد که آقا جون اعصابش خورد شه واسه همین گفتم تا کار به جای باریک نکشیده بریم بیرون با هم لباس پوشیدیم و رفتیم پارک، سوار تاب شدی خوابت میبرد و هی سرت می افتاد بغلمم نمی اومدی و میگفتی تنها باید روی تاب باشی از یه طرف هم که هی از روی تاب نزدیک بود بیوفتی دیگه بغلت کردم ،آی جیغ زدی و منو میزدی که نگو دیگه صبرم تموم شد گفتم باشه بیا بهت جی جی بدم ساکت شدی وای خدای من چقد لحظه قشنگی بود تا اون موقع چقد دوتامون نگران بودیم و اون لحظه ، وقتی که شروع به شیر خوردن کردی چنان برقی رو توی چشات احساس میکردم که بی اختیار اشکام می ریخت و لبخت میزدم و نازت میکردم اون آخرین شیری بود که خوردی و واسم من شد یه خاطره شیرین از شیر دادنم بهت ، آروم شدی و خوابیدی بغلت کردم تا خونه آهسته آهسته اومدم  .رسیدم خونه و داستان رو واسه آقا جون گفتم کُپ کرده بود هیچی نمیگفت خیلی ناراحت بود ولی من ته دلم خوشحال بودم میگفتم آخ جون دوباره بهش شیر میدم ولی مجید بهم اجازه نداد و کلّی باهام دعوا کرد خیلی باهام حرف زد قانع شدم که کار شروع شده رو تموم کنم . شبش آقا جون شیفت بود رفتیم خونه آقا جوشکار واسه خوابوندنت تاب انداختیم ولی شب که بیدار میشدی تا صدات در می اومد مامانی می اومد بالا سرمون و اجازه نمیداد بهت شیر بدم .

توی روز گریه هام امون آقا جون رو بریده بود و بعضی وقت ها بغلم می کرد و باهام حرف میزد تا آروم شم و بعضی وقتها بهم اجازه نمیداد گریه کنم ولی گریه رو دوس داشتم چون تخلیه میشدم

وای که چقد به من سخت گذشت تو رو هم خدا میدونه

الان یکشنبه است درست یه هفته گذشته از دیروز دوتامون آروم شدیم و با موضوع کنار اومدیم .خوابت عالی شده یکی دوبار بیدار میشی آب میخوری و میخوابی . رویام میخوابی بغلم میخوابی دسم و میگیری و بعضیوقتا جلو تلوزیون . خدارو صد هزار مرتبه شکر که اراده منو قوی کرد البته مدیون همه فامیلم که پشتم بودن به خصوص آقا جون که میدونم واسش سخت بود این یه هفته اشک زاری من واسش

امیدوارم لجبازی هات هم کم بشه که هی بهم نگن تو بچه رو بد بار آوردی

سه ماه مونده به 2 سال قمریت عزیز جونم و تو دیگه شیر نمیخوری .ببخش و حلالم کن اگه واسه شیر دادن بهت کوتاهی کردم.

دوستون دارم دوتاتون تاج سر من هستین

دارین فیلم می بینید

 

 

هیچ کس نمیتونه بفهمه که چقد دوستت دارم عزیز مامان.

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

تاب تاب

یه عالمه دندون در آوردی مامان جون . دوتا از دندونای آسیابت کامل در اومده و دوتای دیگه هم دیشب تازه بالا اومده خیلی کوچیکه فقط احساس میشه . الان 14 تا دندون داری

سه روزه که آقا جون واست توی خونه تاب انداخته و اولش دوس نداشتی الان که خوابت میاد میذارمت توی تاب و در عرض چند دیقه لالات برده. وقتی سوار تاب میشی واسه خودت لالایی میخونی، یکی دو روز هم هست دارم روت کار میکنم بهم بگیمامان ، همش بهم میگی طاهره ، طاهره که خوب نیس این مامان گفتنه که خاصّه ، طاهره رو همه بهم میگن. وقتی میگی طاهره منم بهت میگم چی گفتی ؟ من کی بودم ، زودی میگیمامان و کلٌی قربون صدقه ات میرم. وای که چقد ناز میگی مامان

یه خورده حسود شدی اسباب بازیهاتو به هیچ کس نمیدی تازه اسباب بازیهای بچه های دیگه رو هم میخوای ازشون بگیری، کلٌی باید بهت التماس کنم که آروم شی

حرف زدنت خیلی خوب شده کلماتی که میگی بیشتره. و سعی میکنی همه کلمات رو که بهت میگم بگی ولی نا مفهوم هم تو کلماتت هست.

از پرده میترسی، خنده داره نه؟ یه هفته رفیم مشهد دو شبش خونه عمه نجی بودیم اونقده ترسید ترسید کردی که مجبور شدیم پرده رو جمعش کنیم

بچه هارو خیلی دوس داری ولی هنوز بازی با بچه هارو یاد نگرفتی همش به دعوا ختم میشه و کتک کاری

تازگیا وقتی میخوام پوشکت کنم میپری بغلم منو محکم فشار میدی توی بغلت که پوشک نشی وای که نمیدونی چقده این لحظه ای که بغلم میکنی رو دوس دارم بارها از ذوق زیادی اشکم می اومد خیلی شیرینه خیلی

با تلفن هم میحرفی . معلوم نیس چی میگی فقط الو کردنت معلومه خیلی با مزه با تلفن حرف میزنی همه هم دوس دارن باهات حرف بزنن .تلفن که زنگ میخوره تو هم میای گوشی رو ازم میگیری و حرف میزنی

راستی واکسن 18 ماهگیت رو هم زدیم میگفتن پات درد میگیره و لنگ میزنی ولی خدارو شکر ایطور نبود و سه دفه تب کردی و با یه شربت سریع تبت پایین میومد. رَد واکسنت اندازه یه کف دست قرمزو سفت شده بود.وزنت هم نرمالتر ،17 کیلو بودی قدت هم 95 بود .همه چی خوب بود ولی نمیذاشتی وزنت کنن

این هم عکس تاب .ببین مث سلطانها نشستی البته میشه گفت دراز کشیدی .الهی قربونت برم

خونه عمه مریم که بودی با ماشین محمد خیلی بازی کردی تازه خودت میتونستی گاز بدی . بدیش اینجا بود که نمیذاشتی محمد بازی کنه بر عکس این عکس که مهربون دیده میشین باهم نا مهربون بودین

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

فیلم حرف زدن محمدعلی

کلی التماست رو میکنم شاید یه مامان بگی ولی همون یه مامان گفتنت روحمو پرواز میده خیلی کیف میکنم

از همه بیشتر میگی آقاو عمه

حسودیم میشه از همه کمتر دوسم داری شایداون یه ذره هم واسه اینه که هنوز جی جی لازمی، میدونی مامان جونم این مامانه که اگه کار بد وخطرناکی بکنی دعوات میکنه ، این مامانه که مجبوره به زور پوشکترو عوض کنه چون آقا کوچمولوش دوس نداره پوشکش عوض شه ، این مامانه که غذاهایی که واست مفید نیس ازت میگیره و جیغت هوامیره این مامانه که نمیذاره پا لخت بری بیرون ، این مامانه که به زور لباس تنت میکنه تا سرما نخوری و تو هی گریه میکنه و میزنی توی صورت مامان چونلباس رو دوس نداری . ولی من عاشقتم از ته ته دلم میگم مامانی.هیچ اجباری هم نیس دوسم داشته باشی قشنگم

فیلمت باحاله از اینجا ببینش

فتو شاپم حذف شده .نمیشه از عکسای جدیدی توی این فرم ها بذارم اینا قدیمیه ولی نازه

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

بد بیاریهای بعد عاشورا

از شبهای محرم میگم واست که خیلی شیطون بازی در آوردی اغلب سعی میکردم خونه بمونم چون از مراسم مسجد هیچی نمیفهمیدم شب عاشورا که کشتی منو بسکه اذیت کردی همه رو 

با خودم میگفتم دیگه امسال پسرم بزرگ شده میره پیش مردها ، که ای مامان به قربونت بره یه دفعه رفتی و از ترس دیگه اونجا نموندی

روز عاشورا بعد ساعت 10 رفتیم هیئت آخه هوا سرد بود فقط فقط از رفتن به مراسمات محرم هدفم این بود که تو ، آقا خوشگله مراسم رو ببینی من که واسم سخت تموم میشد یه قدم توی هیئت راه نمیومدی 

بعد از روز عاشورا چشت روز بد نبینه ماما صبح که از خواب بیدار شدی بس که جیش کرده بودی خیس بودی اومدم که لباساتو تعویض کنم دست خورد به بخاری الهی که کور شم که داغون شدم 3 ساعت تمام گریه میکردی و گریه میکردم نمیتونستم کاری بکنم به بد بختی لالات کردم بیدار که شدی  تازه تاول زده بود دردناک بود مامان حق میدم دسم یه کوچولو یه هفته است سوخته هنوز خوب نشده تو چی کشیدی . 

این هم عکسش بعد دو هفته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد سوختگی اسهال شدی مامان . شبها بالا می آوردی و روزها هم همش پوشک عوض میکردم واست رفتیم دکتر بعد سه روز بهتر شدی

یک ماه میشه اب مماغت بند نمیاد . شب شنبه قبل بود که باز توی خواب بی قراری میکردی شستم خبر دار شد که باید سرما خورده باشی کور شم مامان جون شب سوم هر 5 دیقه سرفه های خیلی بدی میکردی که بعد چند روزی الان سرفه هات کمتره. میبینی مامان چقد مرضی پشت مریضی کور شم میگذره عزیزم و یادت میره

اینم پارک توی هوای سردبه زور از تاب جدات کردم

 هی لباساتو تا میزنم مرتب میذارم سر جاش و تو هی میریزی بیرون و البته جمعشون میکنی فقط مچاله میذاری

 پشت مبلها محل قایم موشک تویه ناناز

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

شیرین کاری

قربونت برم مامانی اگه بدونی که چقدر باهوشی فک نمیکردم به این زودی به این مرحله برسی میخوام یه چند تا از شیرین کاری هاتو بنویسم مطمئناً از این به بعد بیشتر هم میشه ولی اینا رو بذار به حساب اولین ها

وقتی دارم خونه رو تمیز میکنم تو هم دستمال گرد گیری رو ازم میگیری و شروع میکنی به تمیز کردن ببین عکست رو هم گرفتم

وقتی هم خونه جارو میزنم خیلی دوس داری میدونی چرا آخه میای سوار جارو برقی میشی و هی خودت رو تکون میدی و خوشحالی از این که سوار ماشینی هستی که صدا داره

از رفتارهایی که دوس نداشتم پسرم اونارو داشته باشه داری یاد میگیری خیلی واسم درد داره خیلی . چنان از ته دلت گازم میگیری که جاش خونی میشه ، چنان از ته دلت میخوابونی توی صورتم که اشکم در میاد نه از دردش ها ، وقتی میخوام لباساتو عوض کنم هی میزنی منو تا اینکه به زور تنت میکنم هنوزم که هنوزه به زور پوشکت میکنم خیلی بد خیلی .ولی دلمو بزرگ نگه میدارم میدونم اگه گاز میگیری دندونت درد میکنه اگه منو میزنی میدونم که هنوز نمیدونی زدن بده یا حداقلش دلمو خوش میکنم که نمیدونی کار بدیه،درست میشه ولی کاش اینطور نمیبود  بعضی وقت ها فک میکنم که  باید آجی یا داداشی داشته باشی ولی پشتم میلرزه

ولی یه نفر هست که ازش میترسی این مصطفی جزقاله چنان دندونهایی از میگیره که جاش یه هفته میمونه واسه همین ازش میترسی

خدا نکنه آب ببینی باید حتما بری بازی وقتی میریم باغ دعا میکنم آب نباشه اونجا نه اینکه بد باشه آب بازی آخه سرما میخوری و بد بختی اش واسه من و تویه

فک میکنی واسه چی داری اینطور داری ذوق میکنی توی حرم امام رضا/ واسه کبوترا دیگه

عاشق حیوونایی ، هم بلدی بگی پیشی و هم بگی میو ، ببعی رو هم دوس داری میتونی بگی بع . دوتا جوجو داریم که میبینیشون از ذوق نمیدونی چیکار کنی

این هم جوجوی خاله طیبه نازه نه؟ وقتی جیغ میزنه یاد کوچیکیات میوفتم سخت بود ، الانه که آقایی شدی واسه خوده نانازی

این عکسیه که آقا جون توی حرم ازت  گرفت ، دیگه من میام حرم راحتم شما میری پیش آقا جون استرس ندارم خیالم راحته

فدات شم واست میمیرم. خدا کنه واسه کارات بی صبری نکنم واسم دعا کن

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

پسر نانازم، شیطون شده

دلم تنگ شده بود واسه مطلب گذاشتن یه خورده تنبل شدم

خیلی شیرینکاریهات زیاد شده همه عاشقتن

12 شهریور تولد حسین بود خونه ما واسش تولد گرفتم نمیدونی که چقدر بهت خوش گذشت ، عاشق رقصیدنی اون شب اینقده رقصیدی که دایی علی جلوت کم آورد کل مجلس اون شب دست تو بود، هی میرقصیدی و شیرین کاری میکردی همه شوکه بودن از کارات و میخندیدن خیلی خوب بود و خوش گذشت .

یاد گرفتی کتک میزنی اینو آقا جوشکار و دایی علی بهت یاد دادن خدا نکنه بخوری زمین اینقده زمین رو دَ میکنی و دلت به همون آروم میشه . میای میزنی توی صورتم عینکم و پرت میکنی واقعاً ناراحت میشم جالبش اینجاست که اگه ناراحتیمو ببینی باید بیای بوسم کنی و من خوشحالی کنم و یعنی دیگه باهات آشتی ام ،خدا خدا عاشق بوسای محمد علی ام 

وقتی باید کلاه بذاری توی بیرون بعضی مواقع ناسازگاری میکنی بهت میگم باهات قهرم کلاهی رو که انداختی روی زمین ، برمیداری و دوباره سرت میذاری قربون دلت برم که اینقد مهربونه ان شاالله تا آخر مهربون بمونی

وای نمیدونی که چقد ناز اَدای گریه رو در مییاری چنان لباتو غنچه میکنی بیا و ببین خاله زکیه میمیره واسه این گریه هات

سه روزه سرماخوردی ولی با ویروسه این دفعه قشنگ  کنار اومدی .زیاد اذیتت نمیکنه

خیلی پسر گُلی شدی خودت با خودت بازی میکنی یه هاپو داری بغلش میکنی لالاش میکنی بیا و ببین .با ماشینات خیلی بازی میکنی مث قبل نیستی که اگه من و تو تنها باشیم همش باید بغلم باشی دیگه واسه خودت مردی شدی ، قشنگ کارام همیشه رو به راهه

تازه تا یه هفته قبل از خواب که پا میشدی کلّی گریه میکردی ولی الانه یکی درمیون خودت که بیدار میشی از این حرفای انگلیسی که کسی نمیفهمه چی میگی میزنی و من میفههم بیدار شدی میام پیشت و کلّی ناز و نوازشت میکنم که حالت جا بیاد تازه گوش شیطون هم کَر باشه خوابت زیاد شده همش نیم ساعتی نیس دیگه

وای چقد که قشنگ حرف میزنی هیچکی هیچی نمیفهمه ها ازین دِقه دِقه ها زیاد میگی ،منتظرم به حرف بیای و کلّه منوو بخوری با حرفات جیگرم

ولی هنوزم که هنوزه با این پوشک کردن کنار نمیای که نمیای اگه یادت بمونه که با چه فیلم بازی کردنی پوشک میکنم که خنده ات میگیره .

همه جوره یادت باشه که واست میمیرم، شیرینی زندگیمونی جوجه طلا

 

15 ماهگی مراقبت داشتی بازم گفتن باید پسرت رو ببری متخصص تغذیه ، نمودار رشدت دیگه جا واسه تو نداره.ولی دکترت گفت اشکال نداره بچه درشته خوبه دیگه

غذام سوخت،  بابای جیگرم

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

پسرم نماز خون شدی

مامافدای  توبشه .اینقده مهربونی ماما همه دوستتدارن حتی غریبه ها میای منو میزنی بعدش ازت ناراحت میشم و تو سریع منو میبوسی که باهات آشتی کنم .از مسافرت که اومدیم ماه رمضون شروع شد 4 روز بیشتر روزه نگرفتم همش دورو برم میپلکیدی و شیر میخوردی آخه آقا جون هم شده بود شیفت ثابت و منو تو خونه تنها بودیم و تو خیلی از تنهایی بدت میاد و همش نق میزنی.

دیروز نماز میخوندم که اومدی مهرمو برداشتی و ادای منو در آوردی بهت میگفتم دوباره الله اکبر کن تو هم دوباره تکرر میکردی ببین چقد ناز نماز میخونی

هفته قبل بعد از اینکه ماه رمضون تموم شد با عمه رفتیم مشهد خیلی بهت خوش گذشت باهم رفتیم پارک و کلی ذوق میزدی و سوار تاب میشدی تازه شبشهم رفتیم سرزمین عجایب الماس شرق زیاد به درد سن تو نمیخورد ولی بازم چند تا از وسیله هاش مناسب سنت بود سوار اسب شدی اینقده نگران بودم که الانه میوفتی ولی چنان مث حرفه ایها سوار شدی و اسب رو تکون میدادی که خنده ام گرفته بود که اینقده کوچیک حسابت میکنم ماما تو بزرگ شدی خیلی بزرگ شدی هزار ماشاالله

اینم عکسهاش  ولی زود خسته میشی اینقده خسته بودی که سه تا از وسایل بازی رو انگاری الکی روشن کردیم و تو اصلا خوشت نیومد و پیاده شدی

دوست دارم فرشته کوچولوی ماما

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اولین مسافرت شمال

اول از همه باید بگم دندونای بالا یکیش در اومده بعد از اینکه از سفر اومدیم فهمیدم ،خدارو شکر بیقراری بدجوری واسه دندونات نداشتی

وای که چه خوش مسافرتی مامانی خیلی میترسیدم اذیت کنی ولی عالی بود و بهت خوش میگذشت . میدونی مامان جونی کلا از تنوع خوشت میاد و مسافرت ما هم پر از تنوع بود حتی دو شب پشت سر هم یه جا نبودیم ، هر جا میرفتیم کلی ذوق میکردی و بازی گوشی میکردی. دو شب اول تهران خونه دوست خاله مرضی بودیم همهعاشقت شده بودن بس که بانمک بازی درمیاری از خودت، شب سوم و چهارم همدان بودیم ،و تا پنج شنبه همه شمال بودیم وای که چقدر ماسه های دریا رو دوست داشتی ولی از دریا حسابی میترسیدی که  موفق نشدم ببرمت توی آب دیگه بی خیال دریا شدیم وقتی دیدم با ماسه ها بازی میکنی و دوسشون داری ساعتها  توی ساحل با خودت بازی میکردی و به کسی کاری نداشتی تمام صورتت پر از شن و ماسه بود ولی صدات در نمیومد معلوم بود که خوابت میاد و گرسنه ای بازم مقاومت میکردی و به باز ی ادامه میدادی . متاسفانه گوشیم نصفه مسافرت خراب شد و نتونستم عکس بگیرم عکسهای مسافرتت خیلی کم اند

 

این هم یه چند تا از عکسهای مسافرت

عکس حرم حضرت معصومه

 

 ینجا هم عباس آباد همدان بود وای که امونمو بریدی بس که اینطرف و اون طرف رفتی

 

 

این عکس رو هم یواشکی ازت گرفتم میدونی چرا : کفشاتو توی ماشین جا گذاشته بودم واسه نهار رفته بودیم پیش خاور خانم به خاله گفتم محمد علی رو روی زمین نذارید من که رفته بودم ترشی بخرم  پا لخت گذاشتنت روی زمین و عکس گرفتن

خیلی دوستت دارم نفس مامان

 

 

 

 

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

دخمل نازم

چند روز پیش پارک بودیم سوار تاب شدی چرت میزدی ولی از تاب پیاده نمیشدی قراره آقا جون واست تاب درست کنه

اگه دخمل هم میشدی خیلی نانازی بودی ها...

یاد گرفتی میری در کابینت هارو باز میکنی میگی چیه؟   

جیگرت رو بخورم من


 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

واکسن یک سالگی

دیروز با آقاجون رفتیم و واکسن یک سالگیت رو زدیم این دفعه کمتر گریه کردی توی دستت هم زدن و آقا جون هم اونجا بود و کمکم کرد. قدت 85 CM  وزنت 14/200 KG دور سرت 52 CM اینقده خانومه گفت بچه ات چاقه که بهم بر خورد. ولی به نظر من با توجه به قدت وزنت خوبه هنوز تحقیقاتم کامل نشده بازم میگم خوبه

خیلی چیزهارو جدیدا میفهمی و بهت میگم انجام میدی راستی الان روی لثه بالات دوتا جوش زده بود این یعنی امروز فرداست که بیرون بیان و کوچولوی دندون خرگوشی بشی

وقتی میگم لالا کن سرت رو روی هر چی باشه میذاری ببین تازه خیلی مواقع هم از این کارای احساسی رمانتیکی میکنی هی سرت رو کج میکنی مث همین عکس اینقده لوس میکنی خودت رو که نگو ماما همه هم عاشق این حرکتت ان

عاشق حمومی میذارمت توی آب هی شلپ وشلوپ میکنی کلی صفا میکنی

دو روزی هم هست که خودت بدون کمک از جایی وسط اتاق بلند  میشی . اون سیبه توی دستت از صبح داری با خودت راه میبری

لج باز هم شدی اگه چیزی رو بخوای بهت ندم روی زمین دراز میکشی و گریه میکنی

خیلی بامزه تر شدی محمد علی جونم

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

تولدیک سالگیت مبارک عزیزم

تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر!
مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر
شوق شنيدن ريخت حتي گريه اش در من
لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر
من باغبان تازه کاري بودم اما او
يک غنچه زيبا و خندان شد،خدا را شکر
او آمد و باران رحمت با خودش آورد
گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر
سنگ صبورم،نور چشمم،ميوه قلبم
شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر
مادر شدن يک امتحان سخت وشيرين است
دلواپسي هايم دو چندان شد،خدا را شکر !!!
عزیز دلم تولدت مبارک .بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس
شب تولدت آقا جون احمد مهمون داشتن و  ما هم باید اونجا میبودیم ولی تا ساعت 11 خودم رو رسوندم خونه وکیکت رو آماده کردم اگه خیلی تولدت کوچیکه ببخش من اینطوری بیشتر میپسندم بر عکس همه که فک میکنن تولدت واسم بی اهمیته که تشریفاتی نگرفتم باید اینو بدونی که چون خیلی واسم ارزشمندی اینطور تولد رو واست انتخاب کردم  آخه واسه خودم تصوراتی دارم که خیلی واسم باارزشه به هیچکس هم نمیگم چون واسه همه بی ارزشه نگهش میدارم یه روز به خودت میگم .
راس ساعت 11 و 20 دقیقه همون لحظه ای که دنیا اومدی به جای تو شمعت رو فوت کردم و کلی آرزوهای بزرگ واست کردم.این هم عکس تولدت دوستت دارم ناناز ماما. ببین واسه خودت مردی شدی. ماشاءالله هزار ماشاءالله
 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

راه رفتنت قشنگه

شب شهادت امام موسي کاظم يعني شب سوم خرداد توي تلويزيون داشتن نوحه پخش ميکردن که يه دفعه دعا کرم يا امام موسي به پسرم کمک کن ترسش بريزه و راه بره همينطور هم شد با کمک چرخونکيکه آقا جون واست خريده راه رفتن تنهايي رو ياد گرفتي . تو از يه سرش گرفته بودي منم از يه سر ديگه اش يواش يواش اجزاشو کم کردم که ديگه هيچي دستت نموند و اينطوري شد که خودت تنهايي قدمهاي نازت رو برداشتي يه ماهي ميشه راه ميري ولي با کمک . هر قدمي که بر ميداري يه عالمه قربون صدقه ات ميرم الهي که من فداي اين هم زيبايي هاي خلقتت برم

ببين اينم فيلمت مث اين حرفه ايها هم سيب ميخوري هم راه ميري خيلي با احتياط و تميز این فیلم رو همون ساعتی که راه افتادی گرفتم

فيلمت اينجاست ماماني

دیروز هوا خیلی گرم بود اومدیم توی حیاط و پوشکت رو هم باز کردم که راحت باشی اینم دوچرخه ای که آقا جون خریده جدیداَ دوسش داری

هفته قبل مریضی بدی گرفتی همش تب میکردی خیلی حالت بد بود حتی آب دهنت رو نمیتونستی قورت بدی فکرش رو هم نمیکردم یه روز همچین مریضی بدی بگیری سه شب تمام تا صبح بیدار بودی فقط با شیاف دیکلوفناک آروم میشدی . یه خانم دکتر واست دارویی نوشت که بهش حساس بودی و تمام کف دست و پاهات تاول زد ولی زود فهمیدم که از داروته و قطعش کردم .خدارو شکر که الان خوب خوبی

خدایا شکر شکر شکر .......

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

دندون سوم

ماما جونی اگه نمیشه به روز کنم هم اینکه نمیخوام مطالب اونقده زیاد باشه که واسه خوندنش بی حوصله باشی هم اینکه تا میام سیستم رو باز میکنم سریع خودت رو میرسونی نمیشه با حوصله نوشت امون نمیدی عزیزم

سه هفته قبل تب داشتی دکتر میگفت از سرماخوردگیته خیلی بد بود هر کاری میکردم تبت پایین نمیومد . دو روز قبل هم در حین گوجه سبز گاز زدنت متوجه شدم یکی دیگه از دندونات نیش زده البته همچی نیشی هم نیس چون پیداست که خیلی وقته بالا اومده ما نفمیدیم  جوجه خوشملم.

یه شیطونی خیلی خطرناک یاد گرفتی از مبل میگیری میری بالا این خیلی خوبه بدیش اینه که با کله میخوای بیای پایین هر کاری میکنم یاد نمیگیری با پا بیای  تازه از تختت هم میری بالا ولی امنیت تختت رو زیاد کردم خطرناک نیست.

جدیدا روی تختت میخوابونمت اینم عکست < پایین تخت رو تشک انداختم که اگه بیوفتی دردت نیاد نفسم.

 اینم عکسای بالا رفتن از تخت اینقده تلاش میکنی که نفست تند تند میزنه گنجشکم

این عکس هم دیروز گرفتم ببین هزار ماشاالله چه نازی

هنوز هم پوشک عوض کردنت واسم کابوسه نمیدونم کی دیگه خوب میشی بعضی مواقع کلی با هم دعوامون میشه واسه اینکه پوشکت کنم

عکس سه نفره خیلی کم داریم این عکس رو هم زهرای عمو محمود زحمتش روکشید

این مطالب رو هم به بد بختی نوشتم فقط بخاطر عمه نجی

خیلی دوستت دارم شیرینم عسلم نفسم

 

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

ایستادن بدون کمک

یه چند روزی بود که وقتی حواست رو پرت میکردیم وامیستادی ولی همین که میفهمیدی نگرفتیمت سریع مینشستی، تا اینکه بالاخره دیروز صبح یادگرفتی که نترسی و خودت رو پات واستی.اینقده ذوق میکنی و شروع میکنی به دست زدن الهی دورت بگردم. امروز 10 ماه و 22 روزته و 14 کیلو هم وزنت میشه

تازه میتونی بگی جی جی آخ که چقد نازی

یه کار بدی هم که انجام میدی دیگه نمیذاری پوشکت رو عوض کنم کلی داد وبیدا میکنی و اعصاب مامان رو حسابی خورد کردی دیگه خیلی سخت پوشکت رو عوض میکنم

پوفیلا هم دوس داری یه چند تا میریزم توی بشقاب خودت خیلی خوشمل گوگوری برمیداری و بدون کمک میخوری.

بازم سرماخورده شدی ،خدا کنه زود سرما تموم شه که همه ویروسها بمیرن الهی که خسته شدیم دیگه ولاّ

یه هفته قبل خونه کک اومده بود ببین نامردا چیکارت کردن ، همین کک ها هم فهمیدن که چقد خوشمزه ای . کُشتَمش مامان

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اینم یه عکس از خوش تیپ ماما

دیروز با آقا جون رفتیم باغ و کلی عکس گرفتیم. حیف که هوا سرد بود.

ببین مث فیلم هندی هاشده آرام

دیشب هم این عکس رو گرفتم

جدیداَ یه دستت رو میگیرم توی خونه با هم قدم میزنیم خیلی دوس داری تازشم دیروز که میرفتیم خونه آقا جوشکار تا سر کوچه خودت البته با کمک من راه رفتی ولی اینقد که پسر شیطونی هستی همش حواست به دورو برته و یه ربع طول کشید تا سر کوچه رسیدیم خدا کنه زودتر راه رفتن رو یاد بگیری دیگه کمرم داغون شده مامان ، وزنت داره روز به روز بیشتر میشه الان 13و 800 ای

شکمو مامانی میدونی کشک رو خیلی دوس داری و دوغ هم همینطور اگه سرگرم بهترین بازیت هم که باشی اگه دوغ رو بهت نشون بدم سریع میای، وای که چه خوشمزه می خوری با هر قورت دوغ واسه خودت هی دس میزنی از خوشحالی

وای که چه شیرینی مامان این روزها رو با هیچی عوض نمیکنم

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اولین نوروز

بعد 13 روز از اولین نوروزت دارم واست مینویسم ببخش ماما دیر میام...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

دندون جیگر ماما دراومده

مبارکه عزیزم ان شالله به راحتی باقی دندونات هم بالا بیان.

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

نق زدن

الان خوابیدی و منم از فرصت استفاده کردم .

خیلی نق نقو شدی نگرانم مامان نمیتونم بفهممت که چِت شده .منتظرم بیدارشی ببرمت دکتر دست تنهام ماما، آقا جون سر کاره . میخوای بخوابی گریه میکنی بیدار میشی گریه میکنی وای که چقد سخته ، امروز کلی گریه کردم نه به حال خودم بحال تو که معلوم نیس کجات درد میکنه و من نمیدونم کجاست  ماما جون ، دعا میکنم زود زود خوب شی

دوست دارم خوشملم خیلی

 

 

 

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اولین کوتاهی موی نفس مامانی

مامان جونی خیلی شیطون شدی خیلی ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

کلی چیزای جدید یاد گرفتی

سلام عزیزم ببخش دیر به روز شد آخه ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

خنده های محمد علی

الان که دارم مینوسم آقا جون خوابیده و من و تو هم چون ظهر حسابی خوابیدیم خوابمون نمیاد. باهات بازی میکردم که اینقد ناز میخندیدی که حیفم اومد فیلم نگیرم.

میذارمش ادامه مطلب...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

بافت جلیقه

اینم یه جلیقه خوشمل واسه محمد علی جونم...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

حرکت با دنده عقب

داشتم سکته میکردم ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

یه پاپوش بافتنی خوشمل واسه جوجوی مامان

دیگه تمومش کردم این بافتنی رو، دوسش داری؟ خوشمله ،نه ماما؟

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

واکسن 6 ماهگی

و 6 ماهت هم تموم شده حالا دیگه مرد مرد شدی جیگرم...

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

غلتیدن

سرماخوردگیت داره خوب میشه ولی بمیرم که اسهال شدی احتمال میدم از دندونته ، موندم چیکار کنم هی هرچی من دعا میکنم مریض نشی بدتر میشه خیله مریضیات واسم سخته.

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

عاشوا - حریره بادوم

یه مدتی اینترنت نداشتیم ماما، واسه همین عکس عاشورا رو دیر گذاشتم ،عزیز دلم این دفعه حسابی سرماخوردی سرفه میکنی داغون میشم...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

عقیقه و علی اصغر (ع)

جوجه ی ناز ماما ، آقا جون و آقا جان واست گوسفند عقیقه کردن ، بلا ازت دور باشه.....

 

ای تیر! کجا چنین شتابان؟...آرام

قدری به کمان بگیر دندان...آرام!

ای تیر!به حرفِ حرمله گوش نکن!

برگرد...نرو تو را به قرآن...آرام

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

بدون شرح

جوجه طلای ماما یه هفته ای بود سرماخورده بودی الان خیلی بهتر شدی .امروز که این عکسها رو میذارم 4 ماه و 25 روز داری وزنت هم 10 کیلو و 300 شده .

اینم کلی عکسای جورواجور و قشنگ...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اولین زیارت محمد علی جونم

واست دعا کردم که در طول زندگیت رنگ مریضی و غم رو نبینی....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

واکسن 4 ماهگی

4 ماهگیت هم تموم شد ...

وزنت 9 کیلو و 200گرم قدت 71 cm و دور سرت 42 cm

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

کلّی خبر داغ بعد یه ماه

سلام مامانی ببخشید دیر به دیر میام واسه مطلب گذاشتن آخه اصلا وقت نمیکنم ...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

روروک

امروز سوار روروکت شدی مامانی ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

روش جدید واسه آرامش جوجه طلای مامان

الهی به قربونت برم خدایی این مدلش رو ندیده بودم دیگه ...

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

لالایی محمد علی

محمد علی جونم  میخوام شرح خوابت رو واست بنویسم ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

واکسن 2ماهگی

بالاخره 2 روز قبل رفتیم واکسن 2 ماهگیت رو زدیم ....

http://www.totalgifs.com/precious-moments/166.gif

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

فروشگاه محمد علی

این هم از فروشگاه محمد علی از این به بعد میتونید از اینجا شارژ تلفن همراه بخرید

http://mtnini.1000charge.com/

با خیال راحت از اینجا شارژ بخرید

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

2ماهگی

خیلی سریع داره زمان واسم میگذره و تو به سرعت داری رشد میکنی عزیزم وزنت امروز که 2 ماه کامل داری شده 6 کیلو و 800 گرم ....

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اولین سفر مشهد

قربونت برم مامانی که اینقد شکمو ایی ، دیروز مشهد بودیم شما 47 روز داشتی اولین سفر مشهدت بود ولی نشد ببریمت زیارت آخه خیلی گریه میکنی ترسیدیم ببریمت نتونیم ساکتت کنیم واسه همین شما رو به زور ساعت 11 شب خونه عمه نجی خوابوندیم و خودمون (منو آقا جون) رفیم زیارت خیلی زیارت پر استرسی بود همش میترسیدم بیدار شی و عمه نتونه ساکتت کنه . آقا جون با تمام سرعت رانندگی میکرد که زود برسیم واسه زیارت جات خالی از شانس بدمون چقد شلوغ و ترافیک بود پارکینگا همشون ظرفیت تکمیل واسه همین ماشینو کنار خیابون گذاشتیم و رفتیم .وقتی رسیدیم حرم قرار شد یه ربع بیشتر طول نکشه ،زیارت سریع و با صفایی بود . آقاجون کلی گریه میکرد موقعی که نماز میخوند نمیدونم چه دعایی میکرد که دلش ایطور شکسته بود. منم به نیت  شما نماز زیارت خوندم و کلی واست دعا کردم. بدو بدو خودمونو رسوندیم به ماشین که نکنه بیدار شده باشی - وقتی رسیدیم خونه شما کنار عمه راحت راحت خوابیده بودی و تا ساعت 4 حتی تکون نخوردی- راستی خونه عمو طالب هم رفیم نی نی اونا هم دنیا اومده بود رفتیم خونشون که نی نی رو ببینیم افطار هم موندیم ولی شما فقط نق میزدی - آخر شب هم رفیم بازار که اونجا هم امون ندادی و هی گریه میکردی و گرسنه بودی زیاد بازارمون طول نکشید که برگشیم خونه و شما طبق روال همیشه که ماشینو دوس داری تا قدمگاه خواب بودی البته منم راحت خوابیدم -

زیارتت قبول محمد علی جونم

اینم عکس روزی که 47 روز داشتی

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

شرح حال جوجه طلای مامان در طی این 44 روز

الهی مامان به قربونت بره روز به روز بزرگتر میشی و من بهت وابسته تر میشم با اینکه دیگه به هیچکاری نمیرسم ولی بازم از اینکه پیشه تو ام لذت میبرم - مامانی خیلی بد میخوابی خوابات 10 دقیقه اییه ، بهم امون نمیدی که کارای خونه رو انجام بدم اینقده خونه کثیفه ولی عوضش شبا از ساعت 11 تا 3 یا 4 خوب میخوابی بازم شکر همین هم واسم کافیه که یه چرت بزنم - اگه تو گهواره باشی میتونم کارامو سریع انجام بدم هی میرم آشپزخونه یه کوچیک کارارو رو به راه میکنم صدات که بلند میشه سریع میام تابت میدم - فک کنم بی خوابیت از دل دردته عمی نجی یه قطره خریده واست با اون بهتری یه روز درمیون خوابات کامل میشن. راستی مامان فک کنم آینده ات از این بچه تپل ها بشی آخه از الان پیداست که خیلی میخوری الان که 44 روزته وزنت شده 5 کیلو نیم میگن داری خوب وزن میگیری خدارو شکر. اینقد زیاد میخوری که آخر شبا چون شیر ندارم دیگه با گریه میخوابی ،آخه قربونت برم روزا کم بخور تا واسه شب هم چیزی بمونه - یه کوچولو گردنت رو نگه میداری ولی نه زیاد فقط زود تر بزرگ شو که دلم داره پر میکشه که باهات بازی کنم . در طول روز 2 ساعتش نه گریه میکنی نه شیر میخوری میذارمت روزمین از خودت صداهای عجیب در میاری و من هم جق جقه هاتو واست تکون میدم و کلی قربون صدقه ات میرم . یکی دو هفته است که بعضی مواقع خنده های قشنگت با اون دهن بی دندونت شروع شده  منظورم از اون خنده های معنی داره. از همه بیشتر وقتی که میخوام پوشکت رو عوض کنم ذوق میکنی اینقده بهت خوش میگذره که یه 20 دقیقه ای رو لخت میذارمت صفا کنی ولی اگه زیاد طول بکشه بازم عصبی میشی و گریه ات شروع میشه کلاَ مث آقا جونت اعصاب نداری...

مامانی خیلی دوس داشتنی ای .... بوووووووووووووووووووس

این هم یه عکس قشنگ از 42 روزگی

 

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

یه عکس گوگوری از فنچ مامان

سلام مامان امروز خدارو شکر عالی بود اصلا دلت درد نگرفت میخوردی و یه یک ساعتی بازی کردی و الان هم خوابیدی . خدارو شکر شبا خوب میخوابی و بعد کلی بیداری کشیدن تو شبا الان دیگه راحت میخوابیم البته اگه باز چشت نزنم.دوتا عکس گوگوری ازت دارم میزارمش اینجا .البته الان 25 روز تمام داری ولی عکسا مال یه هفته قبله- صبح کلی باهام بازی کردی و کلی روحیه ام عوض شد .دعا میکنم هیچ وقت مریض نشی دلت درد نگیره- یه عکس قشنگ دیگه که عمه زحمتش رو کشیده میذارم -عاشقتم خوشگل مامان

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

حمام و اذان

سلام محمد علی جونم امروز که دارم این مطلب رو مینویسم 18 روزته یه خورده دیر شده بس که مامانی دوس داری شیر بخوری به هیچ کاری نمیرسم الان هم که دارم مینویسم شما رو پاهام خوابت برده اگه بذارمت زمین گریه میکنی قربونت برم که اینقد دوس داری پیشت باشم برخلاف اینکه همه میگن بغلی شدی ولی من اعتقادم اینه که چیزی به عنوان بغلی غلطه آخه وقتی بچه احتیاج داره مامانش کنارش باشه این ظلمه که بذارم گریه کنی تا بغلی نشی من که حرف هیچکی رو گوش نمیدم . شما راحت بخواب من پیشتم نفسم.روز دهم باهم رفتیم حموم وای خدای من بس که لاغری میترسیدم بغلت کنم. بعد حمام تمام اون کسانی که منتظر بودن تمیز بشی که بوست کنن هی می اومدن ملچ و ملوچ بوست میکردن ولی من ازهمون لحظه ای که دنیا اومدی هی میبوسیدمت وای که چقد بوسای شیرینی داری .اولین حمام من و تو هم گذشت مث تمام روزهایی که انتظارشون رو میکشم بیان و مث برق میان و میگذرن. شب آقا بزرگ (نمیدونم قراره چی صداشون کنی ولی فعلا مینویسم آقابزرگ) کنار گوشت اذان و اقامه رو گفت اینم عکسش

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

افتادن بند ناف

جوجوی مامانی دیروز خاله مرضی خونه ما بود وقتی اومد پوشکت رو عوض کنه گفت که نافت افتاده .خیلی تعجبی بود آخه شبش که دیدم هنوز کلی وصل بود - کلی خوشحال شدم آخه خیلی ناجور بود همش میترسیدم به لباسات بچسبه زخمی شه . زردی  هم فک کنم بهتر شده ان شااله بهتر شی . عکس اتاقت رو میذارم اینجا با کلی تغییراتی که عمه نجی و خاله طیبه دادن چون من مجبورم به شما برسم و دیگه وقتی واسه مرتب کردن اتاقت نداشتم. قشنگ شده مامانی دستشون درد نکنه.

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

زمینی شدن فرشته کوچولو

ماما گفته بود تا شنبه دنیا میای اما شنبه هم داشت تموم میشد ولی از تو خبری نبود. آقا جون ساعت 7:30 شب از سر کار اومد منم آماده شدم که بریم واسه معاینه احتمال 99 درصدی میدادم که هنوز وقتش نیس آخه دردی نداشتم بالاخره با آقا جون و خاله مرضی راهی بیمارستان شدیم وقتی ماما معاینه کرد گفت وقتشه و بی انتها خوشحال شدم و کلی ترس داشتم ساعت 9 بستری شدم و ساعت 10:30 دنیا اومدی

خدا جونم شکرت همه چی به خیر و خوشی گذشت، روز شنبه 11 خرداد 92 ساعت 10:30 شب با وزن 3/5 و قد 51 cm در بیمارستان قمر بنی هاشم نیشابور به روش طبیعی و به کمک مامای مهربون خانم بیاتی پا به این دنیا گذاشتی . دنیا اومدنت عزیز مامان بهترین و زیبا ترین لحظه ای بود که تجربه کردم  موقعی که دنیا اومدی تمام تنت کبود بود و گریه میکردی وقتی پرستارا داشتن لباساتوتنت میکردن ساکت ساکت فقط اطرافت رو نگاه میکردی . کلی ذوق میکنم روزمو با تو سپری میکنم اگه تمام ساعت روز رو بشینم پیشت تماشات کنم خسته نمیشم - خدارو هر روز بخاطر وجود تو شکر میکنم که تمام وقتم صرف بزرگ شدنت میشه و به وجودت افتخار میکنم  . کور شم مامانی ، یه کوچولو زردی داری بعد 8 روز هنوز خوب نشدی خدا کنه زود بهتر شی که مامان طاقت نداره.کلی ازت عکس گرفتم یه چند تایی رو میذارم. دوس دارم بیشتر بنویسم ولی وقتش رو ندارم عزیزم ان شاالله بیشتر وقت کنم بازم میام

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد