وَإِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

حمام و اذان

حمام و اذان

سلام محمد علی جونم امروز که دارم این مطلب رو مینویسم 18 روزته یه خورده دیر شده بس که مامانی دوس داری شیر بخوری به هیچ کاری نمیرسم الان هم که دارم مینویسم شما رو پاهام خوابت برده اگه بذارمت زمین گریه میکنی قربونت برم که اینقد دوس داری پیشت باشم برخلاف اینکه همه میگن بغلی شدی ولی من اعتقادم اینه که چیزی به عنوان بغلی غلطه آخه وقتی بچه احتیاج داره مامانش کنارش باشه این ظلمه که بذارم گریه کنی تا بغلی نشی من که حرف هیچکی رو گوش نمیدم . شما راحت بخواب من پیشتم نفسم.روز دهم باهم رفتیم حموم وای خدای من بس که لاغری میترسیدم بغلت کنم. بعد حمام تمام اون کسانی که منتظر بودن تمیز بشی که بوست کنن هی می اومدن ملچ و ملوچ بوست میکردن ولی من ازهمون لحظه ای که دنیا اومدی هی میبوسیدمت وای که چقد بوسای شیرینی داری .اولین حمام من و تو هم گذشت مث تمام روزهایی که انتظارشون رو میکشم بیان و مث برق میان و میگذرن. شب آقا بزرگ (نمیدونم قراره چی صداشون کنی ولی فعلا مینویسم آقابزرگ) کنار گوشت اذان و اقامه رو گفت اینم عکسش

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

افتادن بند ناف

جوجوی مامانی دیروز خاله مرضی خونه ما بود وقتی اومد پوشکت رو عوض کنه گفت که نافت افتاده .خیلی تعجبی بود آخه شبش که دیدم هنوز کلی وصل بود - کلی خوشحال شدم آخه خیلی ناجور بود همش میترسیدم به لباسات بچسبه زخمی شه . زردی  هم فک کنم بهتر شده ان شااله بهتر شی . عکس اتاقت رو میذارم اینجا با کلی تغییراتی که عمه نجی و خاله طیبه دادن چون من مجبورم به شما برسم و دیگه وقتی واسه مرتب کردن اتاقت نداشتم. قشنگ شده مامانی دستشون درد نکنه.

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

زمینی شدن فرشته کوچولو

ماما گفته بود تا شنبه دنیا میای اما شنبه هم داشت تموم میشد ولی از تو خبری نبود. آقا جون ساعت 7:30 شب از سر کار اومد منم آماده شدم که بریم واسه معاینه احتمال 99 درصدی میدادم که هنوز وقتش نیس آخه دردی نداشتم بالاخره با آقا جون و خاله مرضی راهی بیمارستان شدیم وقتی ماما معاینه کرد گفت وقتشه و بی انتها خوشحال شدم و کلی ترس داشتم ساعت 9 بستری شدم و ساعت 10:30 دنیا اومدی

خدا جونم شکرت همه چی به خیر و خوشی گذشت، روز شنبه 11 خرداد 92 ساعت 10:30 شب با وزن 3/5 و قد 51 cm در بیمارستان قمر بنی هاشم نیشابور به روش طبیعی و به کمک مامای مهربون خانم بیاتی پا به این دنیا گذاشتی . دنیا اومدنت عزیز مامان بهترین و زیبا ترین لحظه ای بود که تجربه کردم  موقعی که دنیا اومدی تمام تنت کبود بود و گریه میکردی وقتی پرستارا داشتن لباساتوتنت میکردن ساکت ساکت فقط اطرافت رو نگاه میکردی . کلی ذوق میکنم روزمو با تو سپری میکنم اگه تمام ساعت روز رو بشینم پیشت تماشات کنم خسته نمیشم - خدارو هر روز بخاطر وجود تو شکر میکنم که تمام وقتم صرف بزرگ شدنت میشه و به وجودت افتخار میکنم  . کور شم مامانی ، یه کوچولو زردی داری بعد 8 روز هنوز خوب نشدی خدا کنه زود بهتر شی که مامان طاقت نداره.کلی ازت عکس گرفتم یه چند تایی رو میذارم. دوس دارم بیشتر بنویسم ولی وقتش رو ندارم عزیزم ان شاالله بیشتر وقت کنم بازم میام

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

اگه اشتباه نکنم دیگه وقتشه

الان دارن از بلند گو مسجد اذان پخش میکنن, آقا جون خوابه و من خوابم نمیبره یه دردهایی رو احساس میکنم فک میکنم اگه اشتباه نباشه همون لحظه اییه که منتظرش بودم و البته همه منتظرشن.به حق این لحظه اذان دعا میکنم سالم دنیا بیای و برای من هم از این زایمان خاطره خوش بمونه دعا کن مامانی

نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات