بالاخره 2 روز قبل رفتیم واکسن 2 ماهگیت رو زدیم - الهی مامانی کور شه اینقده گریه کردی که اشکت در اومد- بهت استامینوفن میدادم میرفتی توی خواب عمیق . ولی عوضش دیشب کلی نق میزدی و خوابت نمیبرد تا ساعت 1 بیدار بودی منم خسته بودم چشمام باز نمیشد در هر صورت گذشت شب بدی بود .امشب خونه خاله طیبه افطار دعوتیم امید وارم مث خونه خاله مرضی نکنی ،مامان جون خواهش میکنم امشب دیگه آروم باش ،آقا جون الان رفت کارگاه و شما هم خوابیدی- راستی وزنت همون 6 کیلو و 800 گرم بود دور سرت 42 و قدت 65 بود همه اندازه هات رفته بالای نمودار
دوستت دارم جوجوی مامانی
این عکس رو صبح ازت گرفتم - اون کلاهی رو که گذاشتی سرت ، عمه مریم از کربلا آورده ، اون موقعی که این کلاه رو واست آورد شما هنوز توی دل من بودی ، عمه میگفت که به تمام ضریح ها تبرکش کرده - این کلاه رو قرار بود محرم که 6 ماهت میشه بذاریم سرت ولی اینقده زود بزرگ شدی که به محرم نرسیده واست کوچیک شده
قربونت برم که چقد بهت میاد
نظرات شما عزیزان: