یه چند روزی بود که وقتی حواست رو پرت میکردیم وامیستادی ولی همین که میفهمیدی نگرفتیمت سریع مینشستی، تا اینکه بالاخره دیروز صبح یادگرفتی که نترسی و خودت رو پات واستی.اینقده ذوق میکنی و شروع میکنی به دست زدن الهی دورت بگردم. امروز 10 ماه و 22 روزته و 14 کیلو هم وزنت میشه
تازه میتونی بگی جی جی آخ که چقد نازی
یه کار بدی هم که انجام میدی دیگه نمیذاری پوشکت رو عوض کنم کلی داد وبیدا میکنی و اعصاب مامان رو حسابی خورد کردی دیگه خیلی سخت پوشکت رو عوض میکنم
پوفیلا هم دوس داری یه چند تا میریزم توی بشقاب خودت خیلی خوشمل گوگوری برمیداری و بدون کمک میخوری.
بازم سرماخورده شدی ،خدا کنه زود سرما تموم شه که همه ویروسها بمیرن الهی که خسته شدیم دیگه ولاّ
یه هفته قبل خونه کک اومده بود ببین نامردا چیکارت کردن ، همین کک ها هم فهمیدن که چقد خوشمزه ای . کُشتَمش مامان
نظرات شما عزیزان:
گفته باشم اینترنتتون رو شارژ میکنم به شرطی که تا ظهر وبلاگ جیگر طلا به روز بشه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه ایستاده نگه داریمت و خیلی بهت اصرار کنیم یک دو سه قدمی راه میری.
آقاجون برات دوچرخه سبیل بابات می چرخه خریده ولی میگه خیلی دوسش نداری.
وقتی میای خونه آقاجونی من خیلی جنگولک بازی در میاری که ما بهت توجه کنیم .بوس هم خیلی وقته یاد گرفتی .البته صدا نداره فقط زبونت و می ذاری روی لپ طرف.
قربونت برم.
کم دعا کردی من نتونستم بیام پیشت .پس فردا می بینمت ان اشاالله. تا پس فردا سعی کن کارای جدید یاد بگیری نفس طلای عمه.
چه پسر نازی
زنده باشه الهی
دوست داشتید به من هم سر بزنید!